روز پنجم:آخرین نوشیدنیای که شخصیت اصلیتان نوشیده او را به ابرقهرمان تبدیل کردهاست. این شخصیت حالا چه قدرتهایی دارد؟
-لتی!لتی!
دختر جوان صندلی اش را به عقب خم کرد جواب داد:چی کار داری اِد؟».آدام با لبخندی به پهنای صورتش وارد اتاق بی نهایت مرتب ویولت شد.بعد روی تخت نشست و گفت :فکر می کنی چی پیدا کردم؟».ویولت با نهایت سرعت و دقت صندلی اش را روی یک پایه چرخاند و بعد به حالت عادی رو به روی برادرش فرود آورد.حالتی به خودش گرفت انگار دارد فکر می کند:احتمالا یه کتاب که موضوعش حول ارباب حلقه هاست».
برادرش خندید و سرش را تکان داد:خب،این ثابت می کنه حتی تو هم نمی تونی بعضی چیزا رو حدس بزنی».کاغذی را از جیبش بیرون آورد:شربت مخصوص مامان،دستور تهیه اش رو پیدا کردم».دختر با چشمانی خندان و درخشان نگاهش کرد:خب چرا نشستی؟بیا بریم درستش کنیم».
آدام مدت ها بود این آرامش و روحیه کودکانه را در خواهرش ندیده بود.درست از همان شب کذایی.
ولی حالا بار دیگر همان خواهر کوچولوی قدیمش شده بود.درست مثل همان وقت ها روی کاناپه خودش را جمع کرد و سرش را روی شانه ی برادرش گذاشت و شربت را سر کشید.
-خب،چطوره؟
لتی خندید :هیس چیزی نگو!من الان برگشتم به 4 سال قبل ادام!».از جایش بلند شد دوباره خندید.صدایش را مثل تبلیغات تلویزیون کرد:تلپورت ذهنی را با شربت های ویولتی *ما تجربه کنید!».
آدام خندید.ولی به خوبی می توانست اشک را در چشمان آبی ویولت ببیند.
*ویولت یعنی بنفش:)
درباره این سایت