My blue ingleside



خب همه دارن جواب می دن منم گفتم بدم:)

1-راست دستین یا چپ دست؟

خب من یه جورایی دو دستم.مثلا من وقتی هم چنگال دستمه هم قاشق فقط با دست چپ می تونم غذا بخورم ولی اگه فقط قاشق باشه با دست راست.تایپ دست چپم خوبه.با دست چپم می تونم لیوانو بگیرم یا مثلا کار با موس و اینا.و حقیقتا از اینکه بخاطر نوشتن با دست راست ،اسمم بشه راست دست بدم میاد.و یه کینه ای نسبت به دست راستم داشتم/*^*چون همه کارامو اون انجام می داد.

2-نقاشیتون در چه حده؟

اگه بخوام بی اغراق خوبه.اگه نخوام می تونم به بدترین شکل گند بزنم.

3-اسمتونو دوست دارید؟

گمونم همه می دونن من چقدر عاشق اسمم .آخه فکر کن اول هر سال بهت بگن اسمت چیه؟بعدم بگن چقدر قشنگه اسمت یا واقعا مه سیمایی(!)حقیقتا عاشقش نمی شدید؟

4-شیرینی یا فست فوذ؟

بی شک فست فود.شکلات قشنگمم فست فود حساب کنید فقط.

5-دوست دارین قد همسر آیندتون تقریبا چقدر باشه؟(سانت بگینا!)

از اون زمان من حداقل ده سانت بلندتر باشه!اگه همینقدر بمونم 175.بیشتر باشه هم بهتر.

6-عمو یا دایی؟

نکنین این کارو با من:/من عاشق جفتشونم.ولی خب داییم فاصله سنی کمتری باهام داره.

7-خاله یا عمه؟

خاله ندارم:)و حقیقتا عاشق عمم .عمم اصلا با معیارهایی که جامعه از عمه داره جور در نمی یاد .خیلی دوسش دارم

8-عدد مورد علاقه تون؟

بی شک 5

9- اولین وبی که زدین رو حذف کردین؟

اگه دارین اینو می خونین نه:)

10-با کی بیشتر از همه صمیمی این تو بیان؟

آرتی و استلا=)

11-بابا مامانتون کین تو بیان؟

حقیقتا لوس ترین کار ممکن(از نظر من البته.بهتون بر نخوره)

12-رو جنس مخالف کراشی؟

دو بعدی و بی بعد هم قبوله@-@؟

13-مترو یا قطار؟

هاگوارتز مترو نداره.پس قطار*^*

14-یعنی نظرت شادی یعنی چی؟

یعنی یه لبخند نا خودآگاه.یعنی یه حس گوگولی که تو گلوت قلبمه شه و بخندونتت.یعنی اگه همون موقع بمیری همه ی اونی که می خوای رو تجربه کرده باشی.

15-اگه می تونستی هویتت رو عوض کنی می خواستی جای کی باشی؟

آنه ی عزیزم:)یا سارا،دختر قصه گو

16-الان از چی ناراحتی یا چی اذیتت می کنه؟

الان هیچی:)

17-به چی اعتیاد داری؟

مثلث:بیان،کتاب و گوشی

-اگه می تونستی یه جمله بگی که کل دنیا بشنوه چی می گفتی؟

بفهمین باید انسان باشید که بقیه هم انسان باشن

19-پنج چیز که خوشحالت می کنه؟

1-کتاب نویی که می خوام

2-دوستای کتاب خون

3-کتاب خوندن با صدای بلند و تغییر دادن صدام

4-شماها،یک نظر جدید

5-شکلات و عنواع چیزهای مربوط بهش

20-اگه می تونستی به عقب برگردی چه نصیحتی به خودت می کردی؟

یه وقتایی خفه خون بگیر و انقدر سر کش نباش.اونا به هیچ وجه شاخ نیستن ولشون کن.شعله ی سفید به جایی نمی رسه ولی بازم باهاش خوش باش.

21-چه عادت ها و رفتارهایی داری که باعث آزار بقیست؟

سکوت،سکوت،سکوت،دو ساعت وراجی بی وقفه و باز هم سکوت.

حرف زدن با صدای بلند اونم وقتی هیجان زدم.

قدم برداشتن با سر و صدا.

و غیره

22-صبح ها اگه مامان/بابات صدات کنه چجوری بیدارت می کنه؟

بابام چند وقته نمی کنه.ولی اگه بکنه.وای من!

-مه سیما،بابایی پاشو .پاشو

دو ساعت به همین گونه

تهش بیدار نمی شم

گاهی هم یجوری ت میده که کلا لج می کنم

مامانم:مه سیما پاشو ساعت

یا 

-مه سیما

مه سیما مه سیما

تهشم یه مقدار بلند میشه صداش:دی

به همین زیبایی:) 

23-کراشاتون تو مدرسه؟

خب من خیلی خوب متوجه اینسوال نمی شم .ولی اگه منظورش خوش اومدنه،اکثرا با اونایی که خوشم میومد ازشون رفیق بودم

24-تا حالا شده به یکی اشتباهی پیام بدینو دردسر شه؟

نوچ

25-چه فرقی بین شما تو مجازی و واقعی وجود داره؟

فرق زیادی نیست.من تو واقعیت یه آدم دیوونه و  منطقی وساکت و پر حرف و احساساتی و بی احساسم.اینجا هم همینم نه؟

آهان من تو واقعیت خشک ترین آدم با پسرام.نمی دونم اینجا فهمیدین یا نه

26-تو بیان چند تا اکانت دارید؟

یدونه

27-اولین دوستتون تو بیان؟

خب،اول با صنما اشنا شدم ولی نمیشه گفت دوست.شاید عشق کتاب:)

28-چند بار تو وبتون .ناله گذاشتین؟

اول از همه:اره در این حد بچه مثبت

دوم :شاید دو یا سه بار.نی دونم راستش

29-یه جمله تاثیر گذار برای مخ زنی؟

عه،شما هم این کتابه رو خوندید؟

واس من شاااید جواب بده.بقیه رو نی دونم

30-یه دروغی که اینجا به ما گفتید؟

ای عم عه به مثبت.هزار بار

31-سه تا از صفاتت؟

دیوونه،دمدمی،تا حدودی بی احساس(بسته به موقعیت)


+تو قهرمان داستان خودتی !

-هزار بار تا حالا این رو شنیدم!ولی فقط یه نفر اینم بهم گفته که ادم بده ی داستان یکی دیگه هم هستم.

+درسته.حالا کی بهت اینو گفت

-معلممون.باحال ترین معلمی که تا حالا داشتم.باورت میشه اگه بگم اوتاکو*بود؟

+سخته!ولی خب،آره.راستی.چه خبر از "اونا"

-خبر خاصی نیست.حتی دوباره نرفتم سرش.اما همین الانشم ساویز داره رو اعصابه ادیش رژه می ره.خسرو رو اعصاب آرتمیس اسکی سواری می کنه و کاشون دارن وسوسم می کنن یکی بخوابونم زیر گوششون.

+زیادی نسبت بهشون  سخت می گیری.

-شاید.

+شاید نه قطعا

-تو از کجا می دونی داداش:)

پی نوشت:خودم می دونم کلی از چالش عقبم


روز ششم:به غذای موردعلاقه تان فکر کنید .کاری کنید تا جای ممکن حال به هم زن به نظر برسد.

لتی چوب ژابنی  را برداشت و خندید:آدام تو معرکه ای».آدام دستی به موهایش کشید و گفت:البته!هیچ چیز مانع من نمیشه که غذاهای ژاپنی رو تجربه نکنم».خواهرش سقلمه ای به او زد:حتی اگه قرار باشه به جای نودل،ماکارانی باهاش بخوری؟».

رشته های ماکارانی با سلقیه توی دو بشقاب کشیده شده بودند.مسلما اگر کسی اشاره نمی کرد،هرگز نمی فهمیدی لتی غذا پخته.هیچ وقت کسی باور نمی کرد.ولی از همان چهار سال پیش تصمیم گرفت مادر برادرش باشد.حتی اگر برادرش از او بزرگتر بود.

آدام ناگهان سرش را به شدت تکان داد.لتی متعجب گفت :چی شده؟».

+هیچ چی.می خواستم یه سری افکار مضحک از مغزم برن بیرون

-مثلا چی؟

+بگذریم

-آدام!

+باشه باشه!مثلا فکر کن وقتی داشتن رشته های این ماکارونی ها رو درست می کردن یه سری جک و جونور داشتن روی دستگاه رسه می زدن بعد با خمیرش مخلو.

-بس کن پسره ی چندش !

+خودت گفتی بگم!

-تو از قصد اونجوری کردی چون می خواستی هر جور شده حالمو بهم بزنی!

+تازه همشو نگفتم که!فکر کن وقتی می خواستن سس کچاب رو درست کنن دست چند نفر تو کار بوده!

-آقای چندش!همه اینا بدون دخالت دست درست می شن

ولی خب،چه با دخالت دست و چه بدون دخالت آن،لتی از سر غذایش بلند شد.

و تا مدت ها لب به ماکارانی نمی زد

 


حقیقتا وقتی بعد چندبار رفرش صفحه دیدم بازم می زنه خطای404 فرتی رفتمایشون رو راست و ریست کردم.

حقیقتا از پنل بلاگفا متنفرم:/

و اینکه ،راستش رو بخواید شاید یکمفیه کوچولو ناراحت بودم ولینه خیلی.نمی دونم این حجم از بی احساسی از کجا میاد:/

+هم قدرمون ندونه،ولی چیکار کنم،این بیان لعنتی رو دوست دارم:/


روز پنجم:آخرین نوشیدنی‌ای که شخصیت اصلی‌تان نوشیده او را به ابرقهرمان تبدیل کرده‌است. این شخصیت حالا چه قدرت‌هایی دارد؟

-لتی!لتی!

دختر جوان صندلی اش را به عقب خم کرد جواب داد:چی کار داری اِد؟».آدام با لبخندی به پهنای صورتش وارد اتاق بی نهایت مرتب ویولت شد.بعد روی تخت نشست و گفت :فکر می کنی چی پیدا کردم؟».ویولت با نهایت سرعت و دقت صندلی اش را روی یک پایه چرخاند و بعد به حالت عادی رو به روی برادرش فرود آورد.حالتی به خودش گرفت انگار دارد فکر می کند:احتمالا یه کتاب که موضوعش حول ارباب حلقه هاست».

 برادرش خندید و سرش را تکان داد:خب،این ثابت می کنه حتی تو هم نمی تونی بعضی چیزا رو حدس بزنی».کاغذی را از جیبش بیرون آورد:شربت مخصوص مامان،دستور تهیه اش رو پیدا کردم».دختر با چشمانی خندان و درخشان نگاهش کرد:خب چرا نشستی؟بیا بریم درستش کنیم».

 آدام مدت ها بود این آرامش و روحیه کودکانه را در خواهرش ندیده بود.درست از همان شب کذایی.

 ولی حالا بار دیگر همان خواهر کوچولوی قدیمش شده بود.درست مثل همان وقت ها روی کاناپه خودش را جمع کرد و سرش را روی شانه ی برادرش گذاشت و شربت را سر کشید.

 -خب،چطوره؟

 لتی خندید :هیس چیزی نگو!من الان برگشتم به 4 سال قبل ادام!».از جایش بلند شد دوباره خندید.صدایش را مثل تبلیغات تلویزیون کرد:تلپورت ذهنی را با شربت های ویولتی *ما تجربه کنید!».

آدام خندید.ولی به خوبی می توانست اشک را در چشمان آبی ویولت ببیند.

*ویولت یعنی بنفش:)


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار و اطلاعات چتینگ بوب فروشگاه ساعت فروشگاه سازفروش سجاد کاظمی علم نوین شهدای زینبی تکتا هود به رسم عاشقی آموزش کسب درآمد میلیونی از اینترنت